دوقلوهاهومان وهورمزددوقلوهاهومان وهورمزد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

هومان و هورمزد فرشته های آسمانی

اثاث کشی

پسرای قشنگم،ما به سلامتی قراره اثاث کشی ونقل مکان به یک منزل جدید داشته باشیم ومادر تو این مدت خیلی کار داره .ایشالله بعد از یکی دو هفته دیگه که تو منزل جدید مستقر شدیم حسابی مطلب میذارم،با عرض معذرت از دوستهای وبلاگیمون که فعلا نمیتونم به خدمت شمابیام.بعد از جابجایی جبران میکنم. ...
21 خرداد 1393

بازی با فرش

پسرهای نازنینم،امیدوارم از دست من ناراحت نشید که اینقدر به جونتون غر میزنم ،آخه فقط خودم وخودم میدونیم که من از دست شیطنتهاتون چی میکشم .میدونید خیلی وقتها دلم براتون میسوزه، میگم آخه طفلیها از صبح تا شب خونند.اونم زندگی آپارتمان نشینی،این همه هیجان تو وجودتون باید تخلیه بشه دیگه!!!! ولی منم گه گاهی یه زندگی آروم با بچه های حرف گوش کن میخوام .حدود6ماهه که به این نتیجه رسیدم که شما باید برید مهد.یکی دوتا مهد هم دیدم،ولی همش دلم میسوزه و میگم زوده .تمام وسایل خونه براتون کم اومده حالا جدیدترین اسباب بازیتون شده فرش خونه.لولش میکنید،مچالش میکنید،واسه خودتون خونه میسازید.البته شما یه خونه چادری عروسکی خوشگل دارید که از بس ک...
17 خرداد 1393

قدیما شبهای تابستون

شیر مردان من،یه روز ی که این خاطراتو ورق میزنید دیگه واقعا شیییر مردی شدید ،ولی نمیدونم اون موقع ورق زدن میدونید چیه یا نه؟شاید دیگه اون موقع نسل کاغذ منقرض شده باشه. وااالله .دیشب قالب وبلاگتونو تغییر دادم وبه یاد شبهای تابستون گذشته طرح شب گذاشتم.آخه اون قدیما که مادر بچه بود شبهای تابستون خیلی با صفا بودند.نمیدونم چرا هوا مثل الآن اینقدر گرم نمیشد،زیر باد پنکه مینشستیم و عزیز جونتون واسه من و خاله مریم ودایی اشکان و همچنین پدر جون هندونه درست میکرد.اینقدر میچسبییید.شاید باور نکنید ولی اون وقتها شبهای تابستون یه باد خنکی هم تو هوا میپیچید که پنکه ی خونه واسه چرخیدنش تو فضا یاری میرسوند.اون زمان ماهواره نبودو یه عاالمه سریال جورواجور. ا...
14 خرداد 1393

انواع بازی

پسرهای نازنینم بعضی وقتها از نوع بازیهاتون تعجب میکنم وبا خودم میگم چرا اینقدر با بقیه نی نی ها فرق دارید؟ازدرامان نبودن کلیه وسایل خونه از دستتون تا نوع بازیهاتون تا علایق و سلیقه هاتون که منو متعجب میکنه گاهی فکر میکنم چون دوتایی پسر هستید اینقدر بلایید.به هر حال چه شیطون، چه بلا ،چه آتیش پاره ،مادر عاااااااشقتونه دو نیمه های قلبم   آخه ماشین بازی رو میز؟؟؟؟؟       پسریها شما به هیچ وجه میوه گرد نمیخورید،بلکه فقط باهاش بازی میکنید.متاسفانه از هورمزد در حال آلوچه بازی عکس ندارم باز میوه های زمستونی مثل سیب و...
10 خرداد 1393

پسریها در آرامش و صلح

دیروز پسریها خیلی کلافم کردند.همش بهونه میگرفتند.هر بازی که بلد بودم از اتل متل توتوله گرفته تا لیلی لیلی حوضک و تمام بازیهای من درآوردی خودمون سه تایی که دیگران ازش سر در نمیارن واسه آروم کردنشون جواب نداد منم که خیلی سعی میکردم خونسرد باشم تا با اوغات تلخی من پسرا لجوجتر نشند به یکباره یاد لگوهاشون افتادم،که چند هفته ای میشد جمعشون کرده بودم آخه مرتب مثل بمب خوشه ای ترکیده باید همه جا پیداشون میکردم خلااااااصه ....آروم لگوهارو آوردم و یه قلعه کوچیک واسشون ساختم.پسریها هم که انگار به عمرشون لگو ندیدن با حیرت به من نگاه میکردن و بعد از پایان کار من شروع کردند به...
9 خرداد 1393

چرا هیچگاه از دلتنگیهایت برایمان نگفته ای؟

پسرهای نازنینم،این مطلب قرار بود سرشار از درد دلهای دل پر از غصه ی مادر باشه ولی قبل از درد دل با شما دیشب که شب مبعث پیامبر بود بعد از خوابوندن شما خواستم که با خدا درد دل و گلایه کنم ،از دست خدا به خود خدا جونم شکواییه ببرم وبگم آخه خدااااااا چرا ال شد وبل شد؟؟؟؟. وچرا چنین نمیکنی و چونان؟؟؟ولی وقتی به چهره ی معصوم شما تو خواب نگاه کردم به لبهای غنچه شدتون وبه چشمهای بسته ونفسهای آروم بابایی و حس قشنگ کنار شما سه تا بودن وخلسه ای از این حس و محیط اطرافم که از صدای فوووف فوووف کولر تو یه شب گرم بهاری تولید شده بود ،صدای جابجا شدن یخ تو لیوان عرق کرده کنار تخت ،ملحفه کشیدن من رو شما سه نفر، قل خوردن شما دوتا تندی زیر ملحفه ،ولبخند بابایی ...
7 خرداد 1393
1